پژوهشی در وجدان پژوهشی
متون بازمانده به زبان های ایرانی باستان و میانه چنان اندک شمار و پراکنده و اغلب دشوارخوان و دیرفهم و در مجموع دور از دسترس اند که هر برگردان از آن ها به زبان های امروزی، پرتوی است، هر چند کم فروغ، برگوشه ای از زوایای
نویسنده: عسکر بهرامی
متون بازمانده به زبان های ایرانی باستان و میانه چنان اندک شمار و پراکنده و اغلب دشوارخوان و دیرفهم و در مجموع دور از دسترس اند که هر برگردان از آن ها به زبان های امروزی، پرتوی است، هر چند کم فروغ، برگوشه ای از زوایای تاریک تاریخ و فرهنگ گذشته ی این دیار، و هم از این رو اهتمام گر بدان را باید قدر شناخت و ستود. ستودنی تر، آن کسان اند که به جای تکرار کارهای پیشینیان و افزودن برگی بی بار بر نوشته های پیشین، به جست و جوی منابع ناشناخته برمی آیند و یا تحلیل و تفسیری نو از منابع شناخته به دست می دهند. و باز ستوده تر همت آن کسان است که خطر شنا در خلاف جریان را به جان می خرند و فارغ از هیاهوها و جوّزدگی ها دیدگاهی نو مطرح می کنند و خویشتن را آماج نقد دیگران می سازند. اما آیا این خلاف آمد عادت ونوگرایی همواره علمی و ستودنی است؟ با این مقدمه ی کوتاه نگاهی، البته نه چندان کوتاه و گذرا، بر اثری می افکنیم که اهتمام گرش در آن، و دیگر آثارش، نوعی خلاف آمد عادت را نشان می دهد که کمتر در ترازوی نقد قرار گرفته است و نگارنده ی این سطور می پندارد که برخی دلایل این نقدناشدگی را می توان از خود این آثار جست و بازیافت. در ضمن این نوشتار، به نکاتی در این باره اشاره خواهد شد.
مزدکنامه که عبارت توضیحی «متن فارسی منثور و منظوم مترجم از پهلوی» را هم به دنبال دارد، عنوان نوشته ای است که به قلم رحیم رضازاده ی ملک، دارنده ی تألیفات پرشمار در عرصه های گوناگون، از تاریخ باستان گرفته تا تاریخ معاصر، از گاه شماری و نجوم تا دستور خط فارسی و ... که وجه مشترک تقریباً همه ی آن ها دیدگاه های تازه و نگاه متفاوت اوست به موضوع، و در نتیجه، یافته هایی که نو واغلب در تعارض با دستاوردهای پیشینیان اند، اما با اندک تأمل و تعمق در این آثار، چند ویژگی مشترک دیگر آن ها هم آشکار می شود.
پیش از هر چیز، باید گفت که بهره گیری از منابع گوناگون نه کاستی، بلکه بی گمان مزیت کار است، اما مشکل از آن جا آغاز می شود که ایشان-اغلب در پیش گفتار مطول هر اثرش-مباحث گوناگونی را مطرح می کند و می کوشد با استناد به منابعی، آن ها را مستدل و درست بنمایاند، منابع او در هر مبحث، متعدد و گوناگون از موضوعات مختلف اند، اما این منابع همگی گزینش شده اند (و طبعاً در تأیید نظر وی) نویسنده از همان منابع گزینشی هم اغلب مصادره به مطلوب می کند و موارد ناقض نتیجه گیری اش را نادیده می انگارد. او با چنیش یا-به اصطلاحِ امروزی-چیدمان خاص نقل قول هایی از منابع-که اغلب طولانی اند و آکنده از مطالب حاشیه ای و غیرمرتبط با موضوع-و به وسیله ی بمباران کردن خواننده با اطلاعات پرشمار و پرحجم گوناگون، او را چنان سردرگم می کند که (چونان تماشاگران «لباس تازه ی امپراتور» اثر هانس کریستین آندرسن) از بیم اتهام کند هنی، جز تکان دادن سر به نشانه ی تأیید، راهی پیش رو نبیند.
دیگر ویژگی او در تصحیحِ (بخوانید: بازنویسیِ)متونِ به اصطلاح کهن، پنهان داشتن مشخصات نسخه(ها) است (البته گاه اگر نسخه ای هم در میان بوده باشد) و دیگر، ذکر نکردن مشخصات منابع مورد استفاده. گویی خود همه ی منابع را-به زبان های باستانی ایران و انیران و زبان های فرنگی، و نسخه های خطی و چاپ شده و چاپ نشده-چنان در دسترس داشته که بی واسطه از آن ها بهره گرفته است.
او از جمله در پیش گفتار همین مزدکنامه-که آغازش شرح کشتار ایرانیان است به دست سپاهیان عرب و توصیف پلیدی دیدار و کردار آنان و ... آنان هم به تفصیل و با بهره گیری آن چنانی از منابع که ذکرش رفت-چندین بار از متن فارسی میانه ی بندهش نقل قول می کند و در فهرست منابعی(که دست بر قضا در این کتاب وی وجود دارد) مقابل بندهش می نویسد: «متن پهلوی»، یعنی که بی واسطه از آن(کدام نسخه و به تصحیح چه کسی؟) بهره گرفته و آن قطعات را خود از پهلوی به فارسی برگردانده است. اما غافل از این که تنها ترجمه ی فارسی این اثر(بندهش ایرانی، نه بندهش هندی، که آن هم روایتی دیگر است و ترجمه ای به فارسی هم دارد) به خامه ی مهرداد بهار در دسترس همگان هست. هرچند اهتمام گر محترم در بخشی از پیش گفتار، بحثی درباره ی ویژگی های خط پهلوی پیش می کشد(که دایره ی معلومات وی را در این باب نشان می دهد و در ادامه به اختصار بدان خواهیم پرداخت) اما مقابله ی برگردان وی(پیش گفتار، ص 21) از بندهش با برگردان بهار (بندهش، ص 91) از این متن نشان می دهد که نوآوری های اهتمام گر محترم در حد دستکاری جزیی در برگردان بهار است، مانند تبدیل «چنانچه» به «چنانک» یا «اسب» به «اسپ» و آوردن افزوده های متن(که درون پرانتز آمده) به درون متن و گاه هم حذف چندین کلمه (بدون مشخص ساختن آن با نشانه ی معهود «سه نقطه»). نمونه ی این حذف، که در همین صفحه ی 21 پیش گفتار رخ داده است، خواننده را به یاد ترفندهای دیرین دانش آموزان در مشق شب می اندازد که در جایی از متن به چند سطر پایین تر می برند. در اینجا هم اهتمام گر، به هنگام رونویسی برگردان بهار، از «گشتاسپ»(بندهش، ص 91، ص 17) به «گشتاسب» سطر بعد پریده است: «... بی گمان کردن [گشتاسپ و فرزندان(وی، تا) به دین ایزدان ایستند، بس چیز به آشکارگی نمود و کرد] گشتاسپ (این آتش را) به کوه...».
شگفتا که اهتمام گر، بی دیدن و خواندن برگردان بهار، به همان واژه ها و ساختاری رسیده است که بهار با استفاده از نسخه های مختلف و قرائت های متفاوت کلمات پهلوی و سال ها کلنجار رفتن با آن ها، بدان دست یافته است.
در تحلیل خط پهلوی، فقط به ذکر یک نکته بسنده می شود که میزان آشنایی وی را با این مقوله نشان می دهد: گذشته از اینکه به کاربردن اصطلاح «صدا» برای واج های زبان پهلوی، غیرفنی است، اهتمام گر توجه نکرده است که نشانه های خطی پهلوی برای نگارش هزوارش هم به کار می روند؛ که در این صورت اصلاً خوانده نمی شود تا صدایی را نشان دهند. مثلاً دو نشانه که یکی نشانگر واج «دم» است و دیگری (از جمله) واج «ن»، با هم واژه ای را می سازند که «م ن» حرف نویسی می نویسد، اما «از» خوانده می شود، بنابراین در اینجا از «صداهای» این دو نشانه، یعنی صدای «م» و «ن» اثری در میان نیست.
نمونه ای از استنتاج های اهتمام گر این متن از اطلاعات تاریخی را در صفحه ی 20 پیش گفتار مزدکنامه می توان دید. او از حمزه ی اصفهانی نقل می کند که عضدالدوله ی دیلمی نام فیروزآباد را به گور برگرداند. اهتمام گر توجیهی خواندنی برای این تصمیم می سازد و می نویسد: چون او(عضدالدوله) به این شهر می رفت و مردم می گفتند امیر به گور می رود یا به گور رفت و «این گونه جملات و عبارات به فال، بدشگون بود، عضدالدوله نام گور را به فیروزآباد تغییر داده است». اما از حرف مردم که چه بلاهایی بر سر تاریخ ایران آورده است!
نمونه ای دیگر: نویسنده با گردآوردن شواهدی و با برداشت های شخصی، نتیجه می گیرد که «هند، در زبان فارسی، همچنین در زبان های باستانی ایرانی [بخوانید «ایرانی باستان»]. به معنی آب و رود و دریا است. بسیاری از شهرها و آبادی ها و نواحی جنوبی ایران با این کلمه سامان یافته است: هندوان، هندویان، هندیجان، هندرود، هندورابی، هندمند، هنده، اَندیکا، اَندیکان، اَندوه، اَندوان، اَندیمشک». گذشته از نام های ناآشنایی چون هندمند و هند (که نشانی از آن نمی آید) نگارنده ی این سطور درنیافت که نام هند(به کسر اول) مطابق کدام قاعده ی آوایی به صورت هایی چون اَندیکا و اَندیمشک (هر دو به فتح اول) تبدیل شده است.
از جمله شواهد مورد استناد نویسنده برای این مدعا، متن پهلوی کوتاهی است به نام «درآمدن شاه بهرام ورجاوند» که اهتمام گر-باز هم به تأکید خود وی در فهرست منابع-از متن پهلوی آن استفاده کرده است و باز هم دست بر قضا، شباهت شگفت آوری با ترجمه های فارسی منتشر شده از آن دارد. نمونه ای از مصادره به مطلوب آگاهی های منابع، در استفاده از این متن دیده می شود. در آغاز این متن آمده است: «کِی باشد که پیکی آید از هندوان.» و اهتمام گر «هندوان» را در جنوب ایران می داند. اما به سطر سوم توجه نکرده است که این شخصیت اساطیری با هزار پیل و پیلبانان بسیار می آید. آیا نباید پرسید اگر هند در جنوب ایران است، تکلیف ای همه پیل و پیلبانان بسیار می آید. آیا نباید پرسید اگر هند در جنوب ایران است، تکلیف این همه پیل و پیلبان در این دیار پیل ندیده چه می شود و مهم تر از آن چرا همین شاه بهرام را کابلی هم می خوانند و می گویند که از ناحیه ی کابلستان می اید(از جمله در «ماه فروردین روز خرداد»، بندهش، و زند بهمن یسن). بنابراین برخلاف نظر وی(ص 36). «معقول و پذیرفتنی» همان است که بهرام ورجاوند از کشور هندوستان خواهد آمد. هر چند موضوع آمدن منجی را از دیدگاه اساطیری باید نگریست، اما این نکته ی تاریخی هم قابل تأمل و توجه است که پس از کشته شدن یزدگرد سوم و برافتادن ساسانیان، تا سال ها، تنی چند از شاهزادگان ساسانی با حمایت دولت های واقع در شرق ایران، دست به تلاش هایی برای بازپس گرفتن ایران و حکومت زدند که یکی از این شاهزادگان بهرام نام داشت. ارتباط این رویداد با آمدن بهرام ورجاوند، که بر اساس متن پهلوی «از دوده ی کیان است و درفش دارد به آیین خسروان» بسی منطقی تر و پذیرفتنی تر از پاره ای استنتاج های دیگر می نماید. تطابق هند ذکر شده در این متون با همین هند تاریخی و جغرافیایی، قوت بیشتری هم می گیرد وقتی می بینیم که بر اساس متون یادشده، بهرام ورجاوند در هند زاده و بالیده می شود و منطقاً این هند باید جایی دور از دسترس دشمنان دین بهی بوده باشد و نه در جنوب ایران که به هنگام سرایش این متون در سده ی سوم هجری، در دست فاتحان مسلمان بوده است.
اهتمام گر به «مزدکنامه: متن فارسی منثور و منظوم مترجم از پهلوی»، البته بی هیچ ارجاعی و بی هیچ دلیل و مدرکی و بدون هیچ اظهار گمانی و آوردن قید تردیدی، می نویسد: «این سند رسمی، بعد از دوران ساسانیان، به خاطر حافظان متون سپرده شد و سپس، در سده ی سوم پس از دوران ساسانیان از حافظ به زبان و خطّ پهلوی، ثبت دفتر گردید. از متن پهلَوی، دو ترجمه ی فارسی در دست است: یکی ترجمه یی که تا اواخر سده ی چهارم هجری شده بود، به نثر، و دیگری ترجمه یی که اگر هم پیشترها به نثر فارسی شده بود-در سده ی دهم هجری بازنویسی شد، به نظم ...[دو بیت از روایت منظوم] کنون را از متن پهلَوی این سند و روایت، سراغی نداریم»(ص 18؛ اِعراب و نشانه های سجاوندی همه از متن است).
آگاهی هایی از برخی روایت ها و نسخه ها و همچنین دو برگردان متن پهلوی به عربی (از ابن مقفع و ابان لاحقی) در فهرست واره ی کتاب های فارسی احمد منزوی(ج1،صص 293، 474) با ارجاع به منابع متعدد، آمده که اهتمام گر بدانها اشاره نکرده است. اما پس از سرگذشت مختصر این «سند»، موضوع به کلی دیگر می شود و بحث هایی می آید در تأیید برداشت های وی از جمله اعتبار این «سند رسمی»، با استناد به برخی متون و نقل از آن ها. از این مستندات و منابع معتبر، یکی هم خود همین مزدکنامه ی منثور و منظوم است: اثری که روایت منظوم آن سروده ی موبدان زردشتی است-یعنی همان ها که نویسنده در پیش گفتار، اخلاقشان را متهم می سازد که «در همراهی با دربار ساسانی که در مقابل استدلال های مزدک درمانده اند... حربه ی خشن اباحت را به دست گرفته، کشتار بی امان مزدکیان را، به گمان خود، توجیه کرده اند»(ص 62)-و روایت منثور آن، قربانی تعصب و عِرقِ مسلمانی راوی.
اهتمام گر «مزدکنامه» در توضیح سرآغاز روایت منثور، منبع اصلی این روایت را سیرالملوک خواجه نظام الملک می شناساند و پس توضیحی درباره ی این اثر، و این که پیشتر از پهلوی به فارسی دری ترجمه شده بود، مترجم یا خواجه را متهم می کند که به «تعصب و عِرقِ مسلمانی، جزئی دستکاری ها در آن روایت کرده اند»(ص 67، دوبار!). و بدین سان توجیهی می تراشد برای دستکاری های نه چندان جزئی خود در متن روایت. انتظار می رفت او، با مستنداتی، نشان دهد که این روایت خواجه برگردانِ-خواجه یا دیگری-از متن پهلوی گمشده است و آنگاه با در دست داشتن روایتی از برگردان فارسی کهن متن پهلوی، دستکاری های خواجه یا مترجم را ثابت کند؛ اما او به جای این کار، روایت منظوم را گواه می گیرد و بدان استناد می کند. به راستی، آیا متن منظوم قرن یازدهمی مندرج در روایت های زردشتی-که هم راویانشان به سنت روحانیت زردشتی معاند با جنبش مزدکی تعلق داشته اند و هم دوربودن از جامعه ی فارسی زبان، نظم آن ها را دچار «ضعف وزن، غلطی قافیه، تعبیرهای غیرفصیح، فقر واژگان، شکستگی لغات»(ص91) ساخته است-مبنای قابل اعتمادی برای بازسازی روایت قرن پنجمی خواجه به شمار می آید؟ اگر آری، که خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
نمونه ای از تحریف متن خواجه را (گذشته از بازسازی دل بخواهی متن و مثلاً تبدیل دال به ذال یا همان دال معجمه) در پایان همان بند اول کتاب(ص 69) می توان دید. اهتمام گر آورده است: «... و راهی نو در جهان گسترذ»، در حالی که در سیرالملوک (چاپ هیوبرت دارک) چنین است: «... و راهی بد در جهان گسترد.»
واقع آن است که این همه، دستاویزی است برای اهتمام گر این کتاب-که این بار هم-متنی را جولانگاه دل مشغولی های خود قرار دهد و تاریخ را آن گونه که خود می داند روایت کند، نه با استناد به مدارک و اسناد موجود و عینی؛ گو این که نتیجه ی کار دیدگاه او درست باشد. اما در کار پژوهش، راه رسیدن به نتیجه را با مستندات و مدارک و استنتاج های منطقی و روشن باید هموار ساخت، نه با گزینش منابع، ایجاد توهم و سردرگمی، و سرانجام، تفسیر دل بخواهی اطلاعات.
اهتمام گر متن، در یادداشت آغاز کتاب، پس از توصیف بخشی از خدمات چهل ساله اش(نک: ص 18) به مزدک شناسی، که حدود سی سال پیش به پایان رسیده (و با این حساب هفتاد سال پیش آغاز شده) است، یادآور می شود که تاریخ ایرانیان را باید ایرانیان بنویسند و سپس خواننده (یا خود؟) را اندرز می دهد که باید از موضوع فاصله بگیرد تا بتواند سینه ی آن را بشکافد و اعضای درونش را معاینه کند. اما بلافاصله پس از این اندرزهای جدی، بیتی چند در باب مزخرف بودن تاریخ و رفاقت گنجشک و کرگدن و سواریِ آفتابه بر لگن و پی کردن موش اسب گربه را «دل ای دل ای» کردن مار و به بام رفتن اشتر ز نردبان و، از آن سبب، یخ کردن آب حمام و ... می آورد که در نوع خود بی نظیرند و از نمونه های خواندنی طنز مهمل باید به شمار آیند، و در پایان این یادداشت هم تأکید می کند که «آزمایشگاه دانش تاریخ، وجدان محقق است. محقق با وجدان، گر تو دیدی، که حتماً دیده ای و باز خواهی دید، سلام ما برسان».
اگر تفسیر به رأی و مصادره ی به مطلوب و نادیده گرفتن حق دیگران و بهره گرفتن از کار پژوهشگران، بی ذکر نام و نشان، و حتی به زشتی بردن نامشان، با واژه هایی که تکرارشان آلودن قلم و نوشتار است(از جمله نک: ص 59، و نیز پیش گفتارهای آثار دیگرش، و مثلاً تنگلوشا و یاد کرد. او از جلال همایی)، همه و همه، محققی را با وجدان می سازد، یا در شناخت وجدان به خطا رفته ایم یا باید برای اهتمام گر آرزو کنیم که همچنان یکه تاز این عرصه بماند.
بعدالتحریر:
بر پشت جلد کتاب عنوانی انگلیسی برای آن آمده است که چند غلط فاحش دارد: نخست آن که متن حاضر روایت پهلوی(درست: فارسی میانه ی ساسانی) نیست که بنویسند: A pahlavi(Sassanian)narrative. دیگر اینکه نام زبان ما به انگلیسی Persian (و فرانسوی Persan و آلمانی Persisch). می نویسد، نه Farsi که اصطلاحی بی بنیاد و نادرست (و البته متأسفانه رایج در میان عوام فرنگی زده) است؛ و دیگر اینکه اگر منظور فارسی کهن یا همان فارسی دری است که Classical Persian باید نوشت، نه Old Farsi.منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 120-119، صصص 87-84.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}